فصل چهارم «زخم کاری» چگونه به پایان می‌رسد؟ + فیلم جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در مسیر تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد
سرخط خبرها

درباره هوشنگ مرادی کرمانی به بهانه زادروز او | مرد سمجی از سیرچ

  • کد خبر: ۱۲۴۵۵۵
  • ۱۶ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۱:۳۵
درباره هوشنگ مرادی کرمانی به بهانه زادروز او | مرد سمجی از سیرچ
هوشنگ مرادی کرمانی بچه روستایی کوچک بود در استان کرمان به اسم سیرچ. او اولین داستانش در مجله خوشه چاپ شد و نیم قرن نوشت و بعد یک باره قلم را زمین گذاشت و با نویسندگی خداحافظی کرد.

مصطفی خادم | شهرآرانیوز؛ هوشنگ مرادی کرمانی که سال ۹۸ برای همایش گفتگو‌های انتقال تجربه به مشهد آمده بود حاصل همه تجربه هایش را در یک کلمه خلاصه کرد: عشق. گفت: وقتی عاشق باشی همه راه‌ها برایت راحت می‌شود. وقتی عاشق باشی راحت می‌توانی به هر چه می‌خواهی برسی.

آن عشق، ابزاری هم به دستش داده بود. گفت وقتی از من می‌پرسند چه چیزی باعث موفقیتت شد، می‌گویم یک شیء. چیزی که باعث شده در کارم موفق شوم قیچی بود. هر چیزی سر راه نوشتنم سبز شد، قیچی کردم.

او بچه روستایی کوچک بود در استان کرمان. روستایی به اسم سیرچ. کودکی بسیار سختی هم از سر گذراند. او تنها بود، بیش از حد تنها: «مادرم مدتی بعد از تولد من از دنیا رفت. انگار وظیفه اش در دنیا فقط این بود که من را به دنیا بیاورد. نه برادری داشتم و نه خواهری. پدرم مشکل روانی داشت و برای همین بچه‌های مدرسه خیلی مسخره ام می‌کردند. این بود که هم بازی هم نداشتم. با پدربزرگ و مادربزرگم زندگی می‌کردم. پدربزرگم کدخدا بود و دعوا‌های روستا توی خانه ما جریان داشت و مادربزرگم دوا و درمان سنتی می‌کرد. همیشه توی خانه ما پر از مریض بود. من بچه‌های زیادی را دیدم که جلوی چشمم مردند. در خانه و محیطی بزرگ شدم که در روی زمین چیز دلخوش کُنکی نداشتم و نمی‌دیدم. این بود که بیشتر در آسمان سیر می‌کردم. در حقیقت ذهنم می‌توانست به جا‌هایی ببردم که دلم می‌خواست نه آنجایی که اجبار داشتم بمانم. خودم تنها بودم، تنهای تنهای تنها با یک تخیل خیلی زیاد.»

این ترکیبات بود که از هوشنگ مرادی کرمانی نویسنده بزرگی ساخت.

مرادی کرمانی در آن همایش گفت: «وقتی با زندگی بسیار سخت شروع کنید، با چنگ و دندان بجنگی و بیایی بالا و ۵۰ سال بنویسی، این یعنی من آدم خیلی سمجی هستم. نیم قرن است که کوه می‌روم، در برف و بوران و باران و گرما و تعطیل نشده است.»

اولین داستانش در مجله خوشه چاپ شد. مجله‌ای که آن قدر معتبر و مهم است که وقتی کسی داستانی در آن چاپ می‌کرد، اسمش سرزبان‌ها می‌افتاد.
مرادی کرمانی چند سال برای رادیو نوشت، قصه‌های مجید را نوشت، بسیار داستان‌های دیگر نوشت، نوشت، نوشت، نوشت.... نیم قرن نوشت و بعد یک باره و بی مقدمه چینی قلم را زمین گذاشت و با صدای رسا اعلام کرد: «دیگر نمی‌نویسم. خداحافظ نویسندگی.»

بعد در برنامه‌ای دیگر در پاسخ به یک پرسش که از هزاران دهان در می‌آمد، که چرا؟! آخر چرا آقای مرادی کرمانی؟! متواضعانه و پیرانه سرانه گفت: «پیام کتاب آخرم که خلاصه تمام کتاب هایم است این است که جهان را از این که هست زیباتر کنیم. پیام عشق و محبت و انسانیت است. ۵۰ سال این طوری نوشتم؛ اما دیگر دلم از این دنیا گرفته است؛ دنیایی که این چیز‌ها دارد در آن کمرنگ می‌شود...» و پس از مکثی کوتاه اضافه کرد: «یا شاید کمرنگ بوده و من خبر نداشتم.»

بعد هم بر یک نکته پافشاری کرد: «شما که غریبه نیستید، دیگر تعجب نمی‌کنم. وقتی کسی تعجب می‌کند می‌تواند بنویسد. یک آدم ۷۵ ساله دیگر هیچ تعجبی در این دنیا ندارد. همه چیز دیده است و وقتی آدم تعجب نداشته باشد باید کار هنری را بگذارد کنار، چون اگر این کار را نکند کارش تبدیل شده به یک کاسبی. تا زمانی که آدم تعجب می‌کند و سؤال می‌کند از جهان که من کی هستم، برای چی آمده ام، زندگی چیست، خوشبختم یا بدبخت و ... می‌تواند بنویسد؛ اما وقتی سنش مانند من بالا می‌رود می‌فهمد این سؤال‌ها جوابی ندارد و تعجبی هم در کار نیست.»
و پند آخر را هم ضمیمه کرد: «قمارباز خوب کسی است که به موقع از پای میز بلند شود.»

خلاص.

 


بیشتر بخوانید:

نگاهی کوتاه به کتاب «شما که غریبه نیستید» اثر هوشنگ مرادی کرمانی


 

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->